نشست علمی پیامبر و قرآن

نشست علمی پیامبر و قرآن

حجت الاسلام والمسلمین محمد رضا الهی

نشست ما به نام دو ثقل، یکی پیامبر و یکی قرآن است به تعبیر دقیق که فرمودند: «إنّی تارکٌ فیکُمُ الثقلّین کتاب الله و عِترَتی»[1]؛ پیامبری که قرآن در آیات متعدد، فضیلت، مقام و منزلت آن حضرت را با بیان ویژگی هایی که منحصر به فرد ایشان است بیان می کند؛ از جمله (لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ)[2] که حتی در بعضی قرائت­ها به «أَنفُسِكُمْ» به صورت «أَنفَسِكُم» آمده است؛ یعنی کسی که نفیس­ترین شماهاست به سوی شما آمد. از این آیه فهمیده می­شود که حرص همیشه بد نیست. حرص برای هدایت در وجود رسول الله”صلی الله علیه و آله” موج می­زد و اینکه حضرت در بعضی از تعبیرها به «ضیق صدرَه» معرفی شده است به خاطر این است که قلب پیامبر آنگونه باید وسیع باشد که برای هدایت امت ظرفیت و گنجایش داشته باشد.

ثقل دیگر قرآن است. کتابی که در بیان انتساب خودش می­فرماید (وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ)[3] پیوند وثیق و واقعی سه ضلعی بین پروردگار، رسول الله”صلی الله علیه و آله” و قرآن در این آیه نمودار می­شود. خداوند متعال در آیه (وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ)؛ می گوید “من لدن” یعنی ارتباط وثیقی که بین پیامبر”صلی الله علیه و آله” و بین قرآن و بین ذات اقدس احدیت سبحانه و تعالی وجود دارد.

به هرحال قرآن کریم می فرماید (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ)[4]؛ بر طبق نظر مفسرین که همین هم صحیح است ذکر را به قرآن کریم تفسیر می کنند «نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ» در تک تک این کلمات دقائق و ظرائف است. بحث «حفظ» را مطرح کرده است و اینکه خداوند متعال حافظ قرآن کریم است. این حفظ قبل از اینکه حفظ بیرونی باشد؛ که بعضی ها نظریه صَرفه را در بحث تحدی مطرح می کنند که خداوند متعال مانع می­شود از اینکه کسی مثل قرآن را بخواهد بیاورد. صَرفناً یعنی تصریف می کنیم و روی بر می گردانیم از اینکه این کار را بتواند انجام بدهد و مثل قرآن بیاورد. ولی قبل از اینکه، حفظ قرآن بازداری بیرونی و حفظ بیرونی باشد، حفظ درونی است یعنی پایه­ها و عناصر حفظ قرآن کریم در خود قرآن تعبیه و قرار داده شده است. وقتی ما شبهات را استقصاء و بررسی می کنیم، درمی­یابیم که این شبهات، شبهات مستحدثه نیست؛ بلکه تمام این شبهات به تعبیر علامه طباطبائی ریشه­اش در صدر اسلام و در تفکر جاهلی بوده است، در تفکر مَلا و مُترف بوده است و فقط رنگ و لعابش عوض شده است.

 این مسئله که قرآن کریم بازتاب دانش پیامبر”صلی الله علیه و آله” است، اینکه قرآن کریم، جامع تمام زوایای زندگی  و فرا عصری نیست، فرامکانی نیست، این شبهه که مفاهیم از ناحیه خداست و لفظ از ناحیه پیغمبر است، این شبهه که سطح الفاظ و آیات و صور قرآنی به یک سطح نیست، بعضی از آن در سطح معجزه و بعضی نه، اینکه در قرآن خطاهای علمی وجود دارد این بحث جدا از تحریف لفظی، یک تحریف معنوی و یک هجمة سنگین به قرآن است. قران غیر از اینکه، دارای یک حافظ بیرونی مثل خداوند است؛ اما دارای عناصر حفظ درونی است، که در خود قرآن هست. آیه شریفه (وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ من لدن حکیم) دریایی است که به تنهایی پاسخگوی بسیاری از شبهات می­باشد،

حتی اگر کسی عمق کلمه «القرآن» را بفهمد، متوجه می­شود که ممکن نیست مفاهیم از ناحیه خدا باشد ولی لفظ از ناحیه پیامبر”صلی الله علیه و آله” باشد. یا تعبیر لَّدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ؛ که گفته می شود جاودانگی بودن ، فرا عصری بودن ، فرا زمانی بودن را در خود دارد. اینکه فرمود «یجری مجری الشمس و المقر»[5]؛ در طول زمان، قرآن کارایی خودش را دارد و اینکه اختصاص به مکان خاصی ندارد و در واقع سننی را که بیان می کند سنن بشری نیست؛ بلکه سنن الهی است.

از همین آیاتی که در قرآن شریف و بین الدفتین و مُنزِّل علی قلب رسول الله هست کاملا می توانیم، اثبات فرا عصری و فرا مکانی قرآن را بکنیم واگر قرار باشد تنها آیات متشابه در نظر گرفته شود طبیعی است که به نتیجه مطلوب دست نخواهیم یافت و با یک نگاه جامع به محکمات ومتشابهات است که می­توان از فضای ظاهراً واقعی که شبهه ایجاد کرده، بیرون بیاییم و مطالب واضح شود امیرالمومنین “علیه السلام”فرمودند:«انَّما سُمِّیَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً  لانَها تُشْبِهُ الْحَقَّ»[6]؛ شبهه را برای اینکه شبیه حق است شبهه نامیده شده والا اگر انسان در یک فضای زلالی قرار بگیرد، قطعاً ذهنش ممزوج با این مطالب و امور نخواهد شد. حالا آثار وتبعات این شبهات چه خواهد بود؟ می­تواند باعث نفی عصمت قرآن، نفی عصمت رسول الله”صلی الله علیه و آله” ، نفی اعجاز قرآن، نفی جاودانه بودن قرآن و موارد دیگر از این قبیل بشود؛ در حالی که خود قران کریم خطاب به اهل کتاب یهود و نصاری می گوید (لَسْتُمْ عَلَى شَيْءٍ حَتَّىَ تُقِيمُواْ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِيلَ)[7] ای یهود و نصاری شماها برهیچ چیزی نیستید، یعنی هیچ اصل و اساسی نخواهید داشت، مگر اینکه اصالت خودتان را زنده کنید و آن اصالت، اقامه تورات و انجیل است. این تعبیر اقامه مهم است. ما هم باید خودمان را مطابق این آیه شریفه قرار بدهیم و بگوییم لَسْتُمْ عَلَى شَيْءٍ حَتَّىَ تُقِيمُواْ القرآن، ما بر هیچ نیستیم مگر اینکه قرآن را اقامه بکنیم و اقامه قرآن به این هست که آن حقایق ناب را هم مصون از تحریف لفظی بداریم و هم مصون از تحریفات معنوی بدانیم و خودمان را خالص بکنیم. این نشست هم مصداقی از اقامة قرآن کریم است.

دکتر سید محسن میرباقری

بسم الله الرحمن الرحیم

حدیثی از امام صادق”علیه السلام” در اصول کافی در بیان شده که «من صلى على محمد وآل محمد عشرا صلى الله عليه وملائكته مئة مرة ، ومن صلى على محمد وآل محمد مئة [ مرة ] صلى الله عليه وملائكته ألفا»[8]؛ أما تسمع قول الله عز وجل : (هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلَائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا)[9]؛ بر اساس این حدیث نورانی و این آیة شریفه، صلوات ما با ضریب ده از طرف خدا و ملائکه به ما برمی گردد و موجب اخراج از ظلمت­ها و ورود به حوزة نورانیت می­شود.

قرآن کریم آخرین کتاب و منشور آسمانی الهی است که به دست وجود مقدس پیامبر اکرم”صلی الله علیه و آله”ازسوی خدای رحمان به بشریت ارزانی شده، در سورة ص می فرماید: (كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ)[10]؛ این کتابی است مبارک که بر تو نازل کردیم تا در آیات او تدبر کنند و أُوْلُوا الْأَلْبَابِ متذکر شوند. یعنی دو شرط برای فهم قرآن قرار داده­شده، شرط اول تدبر در آیات هست. اگرچه قرآن نور است و ما هم که قرآن را همراه داریم از نورش بهره مند می شویم؛ ولی متذکر شدن به حقایق قرآن لازمه­اش تدبّر و انس و پیگیر بودن حقایق قرآنی است. اگر یک روزی ما موفق شدیم که جوان­های خودمان را عادت بدهیم به اینکه از قرآن فکر بگیرند و دائم یک اُنسی داشته باشند آن روز ما خیالمان راحت خواهد بود که افکار ظلمانی و افکار وارداتی که الان هجومشان از همیشه بیشتر شده (چون زمان ما به لحاظ اینکه شیطان بیش از هر زمانی دستش باز هست جوانان ما را در معرض خطر و آسیب قرار می­دهد­) این ظلمت­ها در قلبشان وارد نمی شود. یعنی خود ما هم همین حالت را داریم اگر با قرآن و با کلام نورانی اهل بیت مانوس باشیم از ظلمات در امان و مصون خواهیم بود و اگر یک روزی این جهت کم رنگ بشود آن جهت حفظ و مصونیت هم کم رنگ می شود.

یعنی انسان تا وقتی با نور در تماس هست نورانیت دارد. اگر حوزة ظلمت در او اکثریت شد آن وقت در معرض خطر خواهد بود. جوان­های ما هم همین طورند. ما باید به تعبیر امیرالمؤمنین”علیه السلام” : «فبادرتک بالادب قبل ان یقسوا قلبک»[11]؛ قبل از اینکه قلبت سیاه شود ونتوان برایش کاری بکنی، به تربیتش اقدام کن. ما هم باید در آموزش به فرزندانمان و جوانانمان عجله کنیم.

در این آیه فرمودند ما این کتاب مبارک را بر تو نازل کردیم، با دو شرط، مردم حقایقش را درک می کنند. شرط اول تدبر است (لِّيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ) و شرط دوم (وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ) باید أولوا الالباب باشند. (إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لِّأُوْلِي الألْبَابِ   الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ)[12]؛ در آیة دیگری در مقابل اولوا الالباب کسانی را قرار می دهد که قفل بر دل­های آنهاست. (أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا)[13]؛ تدبر نمی­کنند یعنی مطلب را از قرآن پیگیر نمی­شوند یا قفلی بر دلهایشان زده شده، اگر قفل هوای نفس و نفس محوری، قفلِ محو شدن در برابر تمدن غرب در دلی پدیدار بشود، قرآن را هم اگر تدبّر بکند، حق را نمی فهمد. (كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ)[14]؛ برخی افراد که آدم­های با­­سوادی هستند، اما محو تفکرات و تمدن دیگری شدند، اینها اگر چه تدبر هم می­کنند ولی نتایج باطلی را می­گیرند. (أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا)؛ و این را به راحتی می توان دید. بنابراین به محضر قرآن هر کسی که وارد می شود باید متوجه باشد و دعا بکند. در دعاهای قبل از تلاوت هم این مضامین وجود دارد که خدایا حقایقش را به من بفهمان و قلب من را به آن نورانی کن .

نزول قرآن به زبان عربی بوده و قرآن روی این مطلب تأکید می کند در سوره یوسف می فرماید: (الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)[15]؛ ما این قرآن را به زبان عربی نازل کردیم باشد که شما تعقل کنید . پس نزول قرآن به زبان عربی کار خداست نه کار پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله”. در سوره زخرف هم می فرماید: (حم وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ  إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)[16]؛ ما این کتاب را به زبان عربی قرار دادیم تا شما تعقل کنید و بفهمید.  (وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ)[17]؛ همین کتاب مبین یعنی قرآن در نزد خداوند در «أُمِّ الْكِتَابِ» یا لوح محفوظ یا کتاب مکنون حقیقتی بلند مرتبه و حکیمانه است. این متن آیات قرآن است ، که بیان میکند قبل از نزول آن در عالم بالا، به حقیقت « عَلِيٌّ حَكِيمٌ» است . صفات علیّ، حکیم ، کریم ، مجید و عظیم؛ این پنج صفت، صفاتی هستند که برای ذی شعور به کار می­رود نه برای یک کتاب. به یک کتاب فلسفی کتاب حکیم نمی­گویند، بلکه به آن مطالب حکیمانه می­گویند. ولی قرآن خودش را با وصف حکیم با وصف علی، مجید و کریم و عظیم قلمداد می­کند. در اصول کافی روایت صحیحی است که در روز قیامت قرآن به صورتی بسیار زیبا در قالب یک انسانی فوق العاده، آراسته و زیبا جلوه گر می شود. قرآن به صف هر یک از  بزرگان که می رود آنها فکر می­کنند فردی از آنهاست. به صف شهداء، به صف صدیقین می رود فکر می­کنند فردی از آنهاست و والاترین آنها است ، به صف انبیاء هم که می رود همینطور  احساس می­کنند والاترین فرد آنهاست. چون قرآن هم رتبة پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” هست و بعضی­ها معتقد هستند که در عالم بالا یک حقیقت عینی بوده و دو نزول داشته، یک نزول لفظی، که قرآن شد و یک نزول عینی و فیزیکی که وجود مقدس پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” شد. این کلام مستنداتش چقدر قوی می­باشد اطلاع نداریم؛ ولی مطرح هست. قرآن قبل از نزول حقیقتی در عالم بالابود، این حقیقت را خداوند به عبارات عربی تبدیل کرد و بعد به قلب پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” نازل کرد. از این آیه چند نتیجه بدست می آید: اولاً قرآن دو تجلی دارد ؛ یک تجلی در ام الکتاب است یا در لوح محفوظ  (بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَّجِيدٌ  فِي لَوْحٍ مَّحْفُوظٍ )[18]؛ یا در کتاب مکنون، (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ  فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ  لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ  تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ)[19]؛. قرآن حقیقتی در عالم بالاهست. الان هم هست یعنی آن تجلی عالم بالا حذف نشده، جعل به زبان عربی شده اما خودش که از بین نرفته است، آن قرآن الان هست جز مطهرون با آن حقیقت ام الکتاب و کتاب مکنون هیچ کس ارتباط ندارد، یعنی اهل بیت مطهر پیغمبر اکرم”علیهم السلام” چهارده نور مقدس، اینها با ام الکتاب در تماس هستند، (لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ)[20]؛ آنچه که از آن قرآن در ام الکتاب الان در اختیار ماست جلوة دومی از قرآن است و این الفاظ قرآن است، (إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ) ما آن حقیقت را به زبان عربی جعلش کردیم، که شما متوجه شوید. پس این قرآن برای فهم عموم است، عموم یعنی حتی غیر معصوم متوجه می­شوند و فهم این الفاظ منحصر در مقام عصمت نیست بله ممکن است یک جاهایی فهمش در اختیار معصوم باشد؛ اما تمام عبارات قرآن این طور نیست که برای فهم عبارت، نیازمند به مقام عصمت باشیم و گرنه حجت مستقل نمی شد. اما این طور هم نیست که ما بتوانیم حقایق دین را به تنهایی از این قرآن به دست بیاوریم. خود قرآن، پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” را معلم و مبین قرآن معرفی می کند، (وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ)[21]؛. «اقیموا الصلاه» جملة مفهومی است که برای فهمش نیازی به روایت نیست اما از «اقیموا الصلاه» کیفیت اقامة نماز  فهمیده نمی­شود، بخصوص در احکامی که بنا بر اجمال بوده، یعنی این دو سوی قضیه گاهی در آن افراط و تفریط شده است. در محفل پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” یک بلای ظلمانی و انحرافی را قرار دادند و گفتند «حَسبُنا کِتابُ الله»؛ که امروز هم داعیه دارش هست. از طرف دیگر برای تقابل با افراط و یا به دلایل دیگری گفتند که قرآن برای غیر معصوم قابل فهم نیست و یا اگر بفهمدند این فهم حجت نیست و ما نمی دانیم مراد خدا از این عبارات چی بوده است، در حالیکه پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” مردم را بعد از خودشان به ثقلین ارجاع دادند و معنا این کلام این است که پیامبر”صلی الله علیه و آله”این دوتا را حجت قرار دادند و فرمودند: «ما تمسکتم بهما». اگر فهم هر عبارتی از قرآن مکول به روایتی بخواهد باشد، معناش این است که فقط روایت حجت است و دیگر قرآن قابل تمسک نیست؛ در حالیکه پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” دستور تمسک به قرآن را دادند. جانب دیگر قضیه هم همین طور است. یعنی کلام پیامبر نیز حجت است. ما مجمل قرآن را مجمل می­فهمیم یعنی از «اقیموا الصلاه» ما کیفیت اقامة نماز، تعداد رکعات وخیلی از چیزهایش را نمی­توانیم به دست بیاوریم. این یعنی حد اعتدال، که مسئلة بسیار مهمی است.

 به هر حال قرآن دو تجلی دارد، این قرآنِ عربی که برای تعقل آورده شده «لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» وقتی قرآن تحدّی می­کند، حتی با دشمنان، پس معناش این است که باید آنان بتوانند قران را بفهمند وگرنه تحدّی معنا ندارد. بلی؛ مقدار فهم آنان چقدر است؟ این حد دومی است. در این چهارده قرنی که از تاریخ اسلام گذشته، شاید هیچ کس مدعی نشد که من همه ظاهر قرآن را فهمیدم و اگر هم پیدا بشود از او قبول نمی­کنند. شخصیتی مثل مرحوم علامه طباطبائی بعد از نوشتن تفسیر فرمودند که هر بار سراغ قرآن می­روم، می­بینم جدید است یعنی اصلاً ظاهر قرآن پایان ندارد، ظاهر قرآن لایتناهی است، مگر در دانش طبیعت دانشمندان به آخر خط می­رسند که در دانش قرآن بخواهند به آخر خط برسند. بله؛ این از آن طرف قضیه است که هیچ کس نمی­تواند این ادعا را بکند، از این طرف هم، هر کس با قرآن بنشیند چیزهایی بدست می­آورد، که در روایت نورانی بیان شده کسی نمی­نشیند و بلند نمی­شود الا به زیادة و نُقصان «زِیادَة فی هُدی أو نُقصان مِن عَمی» ؛ به هر حال این قرآنی است که در اختیار ماست؛ اما این همة حرف نیست، نه اینکه همة حرف در این نیست. ما همة حرف را از این غیر معصوم نمی توانیم به دست بیاوریم. این است که روایات ما بحث ظاهر و باطن را مطرح می­کند بله؛ ظاهر قرآن حجت است اما از همین ظواهر قرآن،  ائمة هدی”علیهم السلام” نکاتی را استخراج می­کنند که دیگران نمی­توانند.

اما باطن قرآن که؛ باطن به دو معنا است. اگر به این معنا باشد که از عبارات ظاهر مستفاد نشود، فقط در اختیار معصوم خواهد بود. بله؛ اگر چیزهایی باشد که با تدبّر به دست می­آید که بعضی­ها آن را باطن می­دانند و بعضی­ها آن را ظاهر می­دانند. به هر حال این قرآن عربی در اختیار ماست ولی قرآن در ام الکتاب فقط عند الله است و (لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ)؛ پس طبیعی است، یعنی با همین قسمت و همین ترتیب، که تمام علم و حقیقت قرآن در نزد چهارده نفر هست خودِ همین بحث نیاز امت را به پیغمر اکرم”صلی الله علیه و آله” و عترت مطهرش”علیهم السلام” را مشخص می­کند . این یک تصوری است که قرآن از خودش به ما می­دهد، که یک حقیقتی در عالم بالابود، ما این حقیقت را به زبان عربی جعل کردیم که شما بتوانید بفهمید.  اگر بخواهیم مثالی بزنیم ما که در اینجا هستیم با یک نگاه تمام آنچه که در اینجا هست می­فهمیم. افراد، تابلوها، همه را، با یک نگاه می­بینیم. اگر کسی به اینجا راه نداشته باشد و ما بخواهیم به او بگوییم اینجا چه خبر بود و بعد از او گزارش بخواهیم وبعد برای او توضیح بدهیم. توضیح یعنی تبدیل حقایق عینی به الفاظ. این اتفاقی است که دربارة قرآن افتاده است که آن وقت، همین ظاهر قرآن تجلی خداست غیر از آن ام الکتاب، « لقد تجلی الله لخلقه فی کلامه و لکنهم لایبصرون»؛ به تناسب یک نکته ای را در بارة وجود مقدس پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” عرضه بداریم .

حضرت موسی”علیه السلام” هفتاد نفر را به کوه طور بردند بعد گویا تقاضای رؤیت شد یا حتی خود موسی یک بار تقاضای رؤیت کرد، (وَلَمَّا جَاء مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ)[22]؛ حالا “ارنی” به هر معنایی که هست (قَالَ لَن تَرَانِي وَلَـكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ موسَى صَعِقاً)[23]؛ تجلی ذات احدیت موجب متلاشی شدن کوه شد و حضرت موسی مدهوش شد یعنی تحمل نکرد به همین خاطر است که می فرمایند: (لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُّتَصَدِّعاً مِّنْ خَشْيَةِ اللَّهِ)[24]؛ چرا؟ چون در قرآن تجلی خدا هست، « لقد تجلی الله لخلقه فی کلامه و لکنهم لایبصرون»؛ آنهایی که اهل درک باشند تحمل نمی­کنند (كِتَاباً مُّتَشَابِهاً مَّثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ)[25]؛ در قرآن تجلی خداست ، اگر به کوه نازل بشود کوه متلاشی می­شود. ولی استفاده­ای که می­خواهیم بکنیم این است ظرفیت قلب پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” چقدر بوده که قرآن بر ایشان نازل می­شد و تحمل می­کردند. البته حالشان دگرگون می­شد به طوری که هنگام سوار بودن برشتر، شکم شتر به زمین می­چسبید، ولی پیغمبراکرم”صلی الله علیه و آله” تحمل می­کردند. قرآن بر قلب نازنین رسول الله”صلی الله علیه و آله” نازل شد، (وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ  نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ   عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ)[26]؛ روح الامین این قرآن را بر قلب تو نازل کرد که تو از منذرین باشی، تورات و انجیل معلوم نیست که تجلی ذات احدیت باشد، «لقد تجلی الله لخلقه فی کلامه و لکنهم لایبصرون»[27]؛ قلب حضرت موسی بن عمران”علیه السلام” ظرفیتش در حد تورات بود، قلب مطهر رسول اکرم”صلی الله علیه و آله” ظرفیتش چون درحد قرآن بود، این قرآن را تحمل کرد و متلاشی نشد و مدهوش هم نشد (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ  عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ  بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُّبِينٍ)؛ روح الامین قرآن را با عبارات عربی بر قلب تو نازل کرد. کسانی که می گویند قرآن، کلام پیغمبر”صلی الله علیه و آله” بوده است وخود را ملزم نمی­دانند، باید یک دور آیات قرآن را مطالعه کنند. شما که قائلید که این کتاب آسمانی هست ولی آن را کلام پیغمبر”صلی الله علیه و آله”می­دانید، باید کلامتان با قرآن مطابقت داشته باشددر حالیکه خود قرآن بیان می­کند آن را به زبان عربی بر قلب پیامبر”صلی الله علیه و آله” نازل کردیم (بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُّبِينٍ)[28]؛ به زبان عربی مبین قرآن را بر قلب تو نازل کرد وخود الفاظ بر قلب پیغمبر”صلی الله علیه و آله” نازل شد. بله ایشان مأمور تبیین و تعلیم هستند؛ اما الفاظ را اول باید ارائه بدهند (يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ)[29]؛ یعنی باید اول الفاظ آیات را به مردم برساند بعد برایشان تبیین کند بعد تعلیم بدهد (وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ)[30]؛ ما این قرآن را بر تو نازل کردیم تا تو آنچه که نازل شده برایشان تبیین کنی. «ما انزل الله» باید در دست مردم باشد.

 اشاره زیبایی فرمودند که قرآن محفوظ به حفظ الهی است. سه کتاب از کتاب­های آسمانی پیشین یعنی تورات، انجیل، زبور الان در دست داریم. از صحف حضرت ابراهیم”علیه السلام” که در دست نیست حتی اگر هم باشد، چیز مشخصی معلوم نیست و از حضرت نوح”علیه السلام” هم چیزی به جا نمانده است از این پنج پیامبر صاحب شریعت، حضرت موسی”علیه السلام” و حضرت عیسی”علیه السلام” و پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله”باقی می­مانند؛ کتاب اوستا زرتشت مورد بحث است که آیا کتاب آسمانی بوده و زرتشت پیغمبر بوده یا نبوده؟ بین علماء اختلاف نظر است و به نظرم می­آید بر اساس آنچه که از قرآن فهمیده می­شود پیغمبر الهی نبوده است وکتابش هم کتاب آسمانی نبوده است. چرا؟ چون پنج پیامبر صاحب شریعت را قرآن معرفی می­کند (شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ)[31]؛ هم در شرعیت پیغمبر تفاوت دارد آنجا با “ما” می­آید این با “الذی” و هم آنجا وَصَّى ذکر شد و اینجا “أَوْحَيْنَا” در برابر او سه پیغمبر دیگر هم شبیه حضرت نوح می­گوید (وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى)[32]؛ برای چهار پیغمبر شریعتشان را با “ما” می­گوید برای پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” با “الَّذِي” آن چهار مورد را با “وَصَّى” و “وَصَّيْنَا می­گوید پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” را با “أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ“. هر تفاوتی که وجود دارد وما نمی­دانیم، بالاخره قرآن تفاوت قائل است و در این آیه این تفاوت را می­بینیم. قرآن این پنج شریعت را نام می­برد و روایت ما هم بقیة انبیاء را تابع این پنج شریعت می­داند. قبل از حضرت موسی”علیه السلام”، حضرت هود”علیه السلام” و حضرت صالح”علیه السلام” از آئین حضرت نوح”علیه السلام” پیروی می­کردند و او را ترویج می­کردند و همین طور انبیاء بعد، اگر زرتشت پیرو اینها بوده، باید اعلام می­کرده، اگر مستقل بوده، ما پیامبر مستقلی بر اساس قرآن نداریم، به هر حال قرآن کریم پنج پیامبر را صاحب شریعت می­داند، آنچه که از این پیامبرانِ قبل از پیغمبر اسلام”صلی الله علیه و آله”باقی مانده، تورات، انجیل و زبور است. قرآن امتیازات فراوانی را برای خود قائل است اولاً جهانی است، در قرآن درباره حضرت موسی”علیه السلام” آمده  (وَآتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِّبَنِي إِسْرَائِيلَ)[33]؛ کتاب تورات مال بنی اسرائیل بود البته یهودی­ها الآن آن را قبول دارند و دین یهود را ترویج نمی­کنند و آن را مخصوص بنی اسرائیل می­دانند؛ اما توجیه مستکبرانه از آن می­کنند و دیگران را لایق این دین نمی­بینند. قرآن، حضرت عیسی”علیه السلام” را فردی از بنی اسراییل برمی­شمارد، (وَرَسُولاً إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ)[34]؛ همزمان با حضرت موسی”علیه السلام” و عیسی”علیه السلام” در بنی اسرائیل، فرزندان  دیگر حضرت ابراهیم9 از تیره  بنی اسماعیل در حجاز در کنار خانه خدا حج به جا می­آوردند حتی بعد از اینکه مشرک هم شدند، حج را به جا می­آوردند و آئین حضرت ابراهیم برقرار بود و خودشان را هم به حضرت ابراهیم منسوب می­کردند که قرآن هم می­فرماید: (مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً وَلَكِن كَانَ حَنِيفاً مُّسْلِماً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ)[35]؛ پس معلوم می­شود سخن مشرکین حقیقت داشته، وآنان کلیددار خانه خدا بودند، حج به جا می­آوردند و خدا را می­پرستیدند؛ ولی مشرک بودند و در کنار خدا، اَندادی را قائل بودند. پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” هم به آنان فرمودند که بگویند  «قولوا لا اله الا الله»؛  تا”نفی آله” بکنند.  تقریباً همة مشرکین خدا را که قبول داشتند. در هیچ کجای قرآن کریم نشانی از اختلاف پیغمبری با امتش در اصل وجود خدا نیآمده، که پیامبر بگوید وجود خدا را بیایید قبول کنید، یک جا فقط هست، (أَفِي اللَّهِ شَكٌّ[36]؛ آن هم می­گوید مگر شک وجود دارد، معلوم می­شود که آنان وجود خدا را قبول داشتند هیچ جا در قرآن نیست که یک قومی به پیغمبرشان بگویند که اول تو اثبات کن که خدا هست، بعد ادعای پیغمبری بکن. اصلاً راجع به وجود خدا بحثی نبوده است، حضرت یوسف”علیه السلام” به آن دو زندانی می­فرماید که، (يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ  مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ[37]؛ شما به جاى خدا جز نام هایى را که خود و پدرانتان آنها را نامگذارى کرده اید و حقیقتى ندارند نمى پرستید. خداوند بر این که آنها از جایگاه شفاعت برخوردارند یا از خود در هستى تأثیرى دارند، هیچ برهانى فرو نفرستاده است. معلوم می­شود که آنان خدا را قبول داشتند و این لازمة کلام است. آنجا چون می­گویند این خدایی که تو می­گویی ما نمی­شناسیم، مشرکین خدا را قبول داشتند، اینان مشرک بودند نه منکر خدا .

امتیاز دوم قرآن جاودانگی بودنش است، (وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ)[38]؛ بگو این قرآن بر من وحی شده که شما را و هر کسی که این قرآن به دستش برسد او را انذار کنم. تورات و انجیل به دست ما می­رسد ولی کتاب انذار ما نیست ولی قرآن به دست هر فردی در هر زمانی برسد، کتاب آسمانی او محسوب می­شود. لذا دین اسلام جاودانه است .

امتیاز سوم قرآن جامعیت آن است. پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” فرمودند دین برادرم موسی”علیه السلام” صبغة دنیویش غالب بود، دین برادرم عیسی”علیه السلام” صبغة آخرتیش و دین من جامع سعادت دنیا و آخرت است.[39] شاید علتش هم این بود که حضرت موسی”علیه السلام” باید بنی اسرائیل را استقلال می­بخشیدند بعد اینها را تشویق  به کارهای اقتصادی می­کردند که بتوانند مستقل باشند؛ اما اینان افراط کردند تا جایی که به رباخواری پرداختند، (وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ)[40]؛ حضرت عیسی”علیه السلام” مأمور شدند اینها را به زهد دعوت کنند؛ ولی اینها همچنان در افراط به دنیا مداری باقی ماندند و شاید یک علت پیشرفت یهود در اقتصاد این بود که  این را جزء تعالیم دینی خودشان می­دانند و پایبندیشان به دین، بیشتر از مسیحی­ها است.

چهارمین امتیاز این است، که قرآن سند رسالت پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” است، یعنی قرآن هم حقانیت خودش و هم حقانیت پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” را اثبات می­کند و راهی را که قرآن می­رود ما باید آن را دنبال کنیم. قرآن در1400سال قبل تحدی کرده وگفته مثل قرآن یا حداقل یک سوره مثل این قرآن را بیارید، ( وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ )[41]؛ . مثالش این است که سعدی در کلاس اول ابتدایی که جمله نویسی یاد گرفتند بگوید اگر هزار نفر شما جمع بشوید یک داستان در افق داستان­های گلستان من نمی­توانید بیاورید واین حرف معقولی است، چون آن ظرافت ها و کلمات منتخب و قافیه و معنا و همه چی با هم کار بسیار مشکلی است؛ ولی ممکن است یک نابغه ای پیدا بشود و این کار را بکند ولی مثل قرآن 1400 سال است که نوابغ هم نتوانسته اند بیاورند.

 امتیاز پنجم قرآن محفوظ بودن به حفظ الهی است، چون قرآن  آخرین کتاب الهی و آخرین منشور است خداوند همة حرف­هایش را با بشریت در این کتاب بیان کرده است. خدا در این کتاب فرمودند که ما این را حفظ می­کنیم و این الفاظ مال خداست (وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ)[42]؛ یعنی اگر کسی خواست در باره اسلام تحقیق کند نه اینکه مسلمان شود به او پناه بدهید تا کلام خدا را بشنود و بعد هم اگر مسلمان نشد او را تو محل امنش، همراهی کنید تا به گرفتاری و آسیبی در مسیر راه دچار نشود. پس خود قرآن، کلام الله است. با وجود این آیه آیا جای شبهه ای باقی می ماند که گفته شود الفاظ قرآن مال پیغمبر اکرم “صلی الله علیه و آله” است؟ که خودشان فرمودند، (أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ )[43]؛ قرآن ديگرى جز اين بياور يا آن را عوض كن بگو مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم جز آنچه را كه به من وحى مى ‏شود پيروى نمى ‏كنم. در حدیثی آمده است شبی که پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” می خواستند به مقام رسالت برسند خداوند بر دلهای همة ابناء بشر نگاه کرد، هیچ دلی را به صافی و صفا و خلوص قلب پیغمبر اکرم ندید با اینکه از قبل برنامه ریزی شده­بود؛ ولی در عین حال خداوند به قلوب بندگانش نگاه کرد بعد مقام رسالت را به ایشان عطا کرد. قرآن از اولیاء خدا و از پیامبران بزرگ هر کجا می خواهد خیلی تعریف کند آنها را با “عِبَادَ الْمُخْلَصِينَ ، مِن عِبَادَ الْمُخْلَصِينَ” معرفی می­کند، (وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصاً وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً)[44]؛ برای حضرت یوسف ایشان را، (إنه مِن عِبَادَ الْمُخْلَصِينَ)[45]؛ یا (إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ)[46]؛ که ایشان را از بندگان مخلص وصابر معرفی می­کند. برخلاف امروز که شعار آزادی بشر را مطرح می کنند و ما هم آن را پی می­گیریم . قرآن وقتی می خواهد افتخاری بدهد او را بنده معرفی می­کند. شعار توحید بندگی خداست؛ بلی در بندگی او آزادی در نفس ، آزادی از شیطان ، آزادی از دنیا هست. اما آنچه که ارزش است بندگی است نه آزادی . آزادی مربوط به تفکر اومانیستیِ دنیای غرب است. آنها ادعای آزادی بشر را دارند. انسان  از چه چیز آزاد است؟ آیا از قانون آزاد است؟  قانون را که خیلی سخت می گیرند، آیا از مقررات اجتماعی؟  آن را که بیشتر سخت می­گیرند. آیا از معاهدات انسانی؟  این را که خیلی جدی می گیرند. پس از چی آزاد است؟ آزاد از خداست ، آزاد از آن چیزی که انبیاء آوردند، انبیاء بشریت را به بندگی دعوت کنند؛ ولی اینها می گویند بشر آزاد است.

یک تعبیری راجع به پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” ذکر شده که پنج بار این تعبیر را تکرار کرده و برای هیچ کس دیگری، حتی برای انبیاء هم نیاورده تعبیر “عبدِهِ­”  یک جا برای حضرت ذکریا با “عبدَهُ” می­آورد که آن هم اعرابش متفاوت است. یکی از اساتید ما یک موقع می­فرمودند، آنجاهایی که قرآن رفع می­آورد سردمداران را مد نظر دارد، از کلمه مؤمنون برای ائمۀ هدی”علیهم السلام” استفاده می­شود و کافرون به سران کفر گفته می شود. آنجایی که نصب است  درجة پایین­تر است. آنجایی که جَر است دیگر خیلی تابع است، این یک نظر است. اینجا هم عبدَهُ شاید با عبدِه فرق کند این خیلی خضوع و انکسار در آن هست. پنج جا قرآن برای پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” لفظ عبدِه آورده است که هر پنج جا هم به نوعی به قرآن مربوط می­شود. اولین جا در سوره اسراء هست، (سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا)[47]؛ که در رابطه با معراج است که به نوعی به قرآن مربوط می شود دومین جا سورة کهف است، ( الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجَا)[48]؛ که در رابطة با قرآن است. سومین جا سورة فرقان هست، (تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً)[49] ؛ چهارم سورة نجم است، (فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى)[50]؛  که در آن ضیافت آسمانی است . پنجم سورة حدید است، (هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلَى عَبْدِهِ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ »[51]؛ در سه جا مستقیم بحث قرآن را مطرح می­کند، سوره کهف، سوره فرقان، سوره حدید و در دو جا هم مربوط به معراج است یکی در سوره اسراء دوم در سوره نجم،  (وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى  مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى  وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى)؛  این پیامبری که با شما هم­صحبت است هیچ وقت سردرگم نشد که نداند چه کار دارد می کند به بیراهه هم نرفت و از روی هوا وهوس سخن نمی گوید، ( إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى)؛ اَی: ان کلامهُ ، أن نطقهُ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى؛ هرچیزی این فرد می­گوید، یک پشتوانة وحیانی دارد و هیچ قیدی به قرآن هم نمی زند. بعضی­ها گفتند منظور قرآن است، بعضی­ها گفتند عام است؛ ولی دلیل متقنی ندارد که حتماً قرآن باشد. (إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى)؛ یعنی هر کلامش یک پشتوانة وحیانی دارد، (عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى)؛اینجا قرآن در این عبارات عصمت کلامی پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” را مطرح می­کند. در آیه دیگری عصمت مدیریتی را برای پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” مطرح می­کند، (أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ )[52]؛ و(مَّنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ)[53]؛ اگر گفتند به طور مطلق از کسی اطاعت کنید لازمه­اش این است که آن فرد از صراط مستقیم خارج نشود و معصوم باشد؛ بله می­گویند از پدر اطاعت کنید، مادامی که فرمان به گناه ندهد. اما وقتی می­گویند از پیغمبر، مطلقاً اطاعت کنید، یعنی او فرمان خطا نمی­دهد، پس عصمت مدیریتی را قرآن تضمین می­کند. سوم عصمت رفتاری است که او را الگوی مطلق ما قرار می­دهد، ( لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ)[54]؛ پس پیامبر هر کاری که می­کند باید معصومانه باشد و چهارم عصمت در وحی است که آیاتش فروان است. آیات آخر سورة جن بیان می­کند، که وقتی قرآن می خواهد نازل بشود دو صف فرشته جلو و عقب صف می­کشند تا روح القدس قرآن را بیاورد و آنان فضا را قرنطینه می­کنند، (فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً  لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَى كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً)[55]؛ در ادامه بحث سوره نجم، ( عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى)؛شدید القوی را دوگونه معنا کردند. بعضی مفسرین گفتند، ذات احدیت است ولی بیشتر مفسرین گفتند که روح القدس است که در سوره تکویر می فرماید (ذِي قُوَّةٍ)[56]؛ اگر این تفسیر را دنبال کنیم، (ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى)؛ مِرّة در وزن فِعلَه برای نوع به کار می رود و فِعلة للنوعةٍ کجلسه یعنی نوعی از جلسه و فِعله و فَعلةٌ لمَرةٍ کَجَلسه؛ مِرّه یعنی نوعی مُرور، روح القدس نوعی مُرور دارد. “ذُو مِرَّةٍ” یعنی مرور انجام شده است و از پایگاه خودش به بالای سر پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله”آمد و آنجا قرار گرفت. “فَاسْتَوَى”  یک جایی مستقر شد، (وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى)؛ در حالیکه پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” در افق اعلی بود، یا روح القدس، فرق نمی کند که روح القدس هم باشد هر کدام باشد دیگری هم باشد. (ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى)؛ به پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” نزدیک شد و حالت آویختگی به خودش گرفت مثل اینکه از یک بالا بخواهد پائین بیاید،( فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى  فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى)؛ به بنده خدا آنچه را که باید وحی کند، انجام داد. چون قرآن گاهی وحی را به روح القدس نسبت می­دهد، (وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ)[57]؛ که اینجا وحی را به روح القدس نسبت می دهد. اینجا یک استحسانی دارم با توجه به سه آیه از سوره های قرآن، سوره کهف، فرقان، سوره حدید که «عبدِهِ» دربارة نزول قرآن بود، اینجا در یک ضیافت آسمانی چی چیزی را به پیغمبر وحی کردند؟ مرحوم علامه و دیگران نظرشان بر این بوده که قرآن یک نزول دفعی هم دارد، این نزول دفعی کی انجام شده؟ یک بار یک جایی باید بشودکه البته در شب قدر بوده است. شاید در شب قدری پیغمبر اکرم”صلی الله علیه و آله” را به یک ضیافت آسمانی بردند آنجا “مَا أَوْحَى” آنچه را که باید به دلش می­ریختند، وحی کردند یعنی همة حقیقت قرآن را «من البدو الی الختم»؛ الفاظ، معانی، ظاهر و باطن را همه را به پیامبر در آن شب دادند. از قرینة آن سه آیه، به نظرم می­آید این “مَا أَوْحَى” آنوقت اتفاق افتاد. جالب است که در سیر به سوی مسجد الاقصی دارد (لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا) وقتی که پیامبر به عالم بالا می­رود، (لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى)[58]؛ آنجا بزرگترین آیت خدا را به پیغمبر اکرم نشان می دهند.

                                                                                        و صلی الله علی محمد و آل محمد

[1].  وسائل الشیعه: ج 27 ص 33.

[2] . سوره التوبه: آیه 128.

[3] . سوره النمل: آیه 6.

[4]. سوره الحجر: آیه9.

[5] . البرهان: سید هاشم بحرانی، جلد مقدمه، ص5، نشر اسماعیلیان.

[6]. نهج البلاغه: خطبه 38.

[7]. سوره المائده:آیه 68.

[8]. الکافی :ج2،ص494.

[9]. سوره احزاب: آیه 43.

[10]. سورة ص: آیه 29.

[11]. نهج البلاغه:نامه 31،صبحی سالم ،ص393.

[12]. سوره آل عمران:آیه 190  و 191.

[13]. سوره محمد: آیه 24.

[14]. سوره ص: آیه29.

[15]. سوره یوسف:آیه2.

[16]. سوره زخرف: آیه3.

[17]. همان: آیه4.

[18] . سوره بروج:آیه 22.

[19]. سوره واقعه:آیه 80.

[20]. سوره واقعه:آیه 79.

[21].سوره نحل: آیه 44.

[22]. سوره اعراف: آیه 143.

[23]. همان.

[24]. سوره حشر: آیه 21.

[25]. سوره زمر: آیه 23.

[26]. سوره شعرا:آیه194.

[27] . بحارالانوار: ج 89، (بیروت)، ص 107

[28]. همان: آیه 195.

[29]. سوره آل عمران، 164.

[30]. سوره نحل: آیه44.

[31]. سوره شوری: آیه13.

[32]. همان.

[33]. سوره اسراء: آیه 2.

[34] . سوره آل عمران: آیه49.

[35]. سوره آل عمران: آیه 67.

[36] . سوره إبراهيم: آیه10.

[37]. سوره یوسف: آیه 39 و 40.

[38] . سوره ی انعام: آیه19.

[39] . کان أخی موسی عینه الیُمنی عَمیاء و أخی عیسی عینه الیسری عمیاء و أنا ذوالعینین”. (بحارالأنوار: ج ۴۶ ص ۳۴۹).

[40] . سوره النساء:آیه 161.

[41]. سوره بقره: آیه 23.

[42] . سوره توبه: آیه 6.

[43] سوره یونس: آیه 15.

[44]. سوره مریم: آیه 51.

[45] . سوره یوسف: آیه 24.

[46]. سوره ص: آیه 44.

[47] . سوره اسری: آیه1.

[48] . سوره کهف: آیه1.

[49] . سوره فرقان: آیه1.

[50] . سوره نجم: آیه10.

[51] . سوره حدید: آیه9.

[52] . سوره النساء: آیه59.

[53] . سوره النساء: آیه80.

[54] . سوره احزاب: آیه21.

[55] . سوره جن: آیه28.

[56].  سوره تکویر: آیه20.

[57]. سوره شوری: آیه51.

[58] . سوره نجم: آیه17.

Leave a Reply

Your email address will not be published.

Works with AZEXO page builder