متن نشست علمی:
در بحث نقش بلاغت در تفسیر سه مطلب بیان میشود:
الف: بررسی سوره مبارکه حمد.
ب: بلاغت دو آیه از سوره مبارکه فرقان
ج : نقد یک شبهۀ یکی از درشت گویان
الف. بررسی دیباچه ها و مطالع مهمترین کتب ادبی فارسی
الف: تسمیه :
در شاهنامه فردوسی (قرن4):
به نام خداوند جان و خرد کز این برتر اندیشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جای خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گَردان سپهر فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برتر است نگارندهٔ بر شده پیکر است
…نیابد بدو نیز اندیشه راه که او برتر از نام و از جایگاه
عطار در الهی نامه (قرن 6)
بنام کردگار هفت افلاک که پیدا کرد آدم از کفی خاک
خداوندی که ذاتش بیزوالست خرد در وصف ذاتش گنگ و لالست
زمین و آسمان از اوست پیدا نمود جسم و جان از اوست پیدا
مه و خورشید نور هستی اوست فلک بالا زمین در پستی اوست
……نه کس زو زاده نه او زاده از کس یکی ذاتست در هر دوجهان بس
…نموده صنع خود در پارهٔ خاک درونش عرش و فرش و هفت افلاک
نظامی گنجوی (قرن6) بخش ۲ – در توحید باری
به نام آنکه هستی نام ازو یافت فلک جنبش زمین آرام ازو یافت
خدائی کافرینش در سجودش گواهی مطلق آمد بر وجودش
تعالی الله یکی بی مثل و مانند که خوانندش خداوندان خداوند
فلک بر پای دار و انجم افروز خرد را بیمیانجی حکمت آموز
…غم و شادی نگار و بیم و امید شب و روز آفرین و ماه و خورشید
…وجودش بر همه موجود قاهر نشانش بر همه بیننده ظاهر
در گلستان سعدی (قرن 7):
منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیات است و چون بر می آید مفرّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
از دست و زبان که بر آید کز عهدهٔ شکرش به در آید
بنده همان به که ز تقصیر خویش عذر به درگاه خدای آورد
ور نه سزاوار خداوندیش کس نتواند که به جای آورد
باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده.
در بوستان سعدی:
به نام خداوندِ جانآفرین حکیمِ سخندرزبانآفرین
خداوند بخشندهٔ دستگیر کریم خطابخش پوزشپذیر
…ولیکن خداوندِ بالا و پست به عصیان، درِ رزق بر کس نبست
…ادیمِ زمین، سفرهٔ عام اوست بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست
شیخ محمود شبستری (قرن ۸)
به نام آن که جان را فکرت آموخت چراغ دل به نور جان برافروخت
ز فضلش هر دو عالم گشت روشن ز فیضش خاک آدم گشت گلشن
…چو قاف قدرتش دم بر قلم زد هزاران نقش بر لوح عدم زد
از آن دم گشت پیدا هر دو عالم وز آن دم شد هویدا جان آدم
در آدم شد پدید این عقل و تمییز که تا دانست از آن اصل همه چیز
…تعالی الله قدیمی کو به یک دم کند آغاز و انجام دو عالم
صاحب مثنوی (قرن8): تسمیه ندارد!
ب: حمد و ستایش:
در شاهنامه:
ستودن نداند کس، او را چو هست میان بندگی را ببایدت بست
بدین آلت رای و جان و زبان ستود آفریننده را کی توان
…از این پرده برتر سخنگاه نیست ز هستی مر اندیشه را راه نیست
در گلستان و بوستان سعدی، مثنوی، الهی نامه و متن شبستری و نظامی گنجوی، حمد و ستایش نیست!
الحمد لله رب العالمین
ج: صنعت التفات:
گلستان سعدی
ای کریمی که از خزانۀ غیب گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم تو که با دشمن این نظر داری
الهی نامه عطار
تعالی الله یکی بیمثل و مانند که خوانندت خداوندان خداوند
توئی اول توئی آخر تعالی توئی باطن توئی ظاهر تعالی
هزاران قرن عقل پیر در تاخت کمالت ذرّهٔ زین راه نشناخت
بسی کردت طلب اما ندیدت فتاد اندر پی گفت و شنیدت
دوئی را نیست در نزدیک تو راه حقیقت ذات پاکت قل هو الله…
مثنوی
شاد باش ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک شد
سعدی در بوستان، فردوسی و شیخ محمود شبستری و نظامی گنجوی التفات ندارند.
ایاک نعبد و ایاک نستعین
د: دعا:
نظامی گنجوی
خداوندا در توفیق بگشای نظامی را ره تحقیق بنمای
دلی ده کو یقینت را بشاید زبانی کافرینت را سراید
مده ناخوب را بر خاطرم راه بدار از ناپسندم دست کوتاه
درونم را به نور خود برافروز زبانم را ثنای خود در آموز
به داودی دلم را تازه گردان زبورم را بلند آوازه گردان
عروسی را که پروردم به جانش مبارک روی گردان در جهانش
سعدی دربوستان و گلستان، صاحب مثنوی، شبستری، و فردوسی دعا ندارند.
ه: تعلیم کاربردی
فردوسی:
به بینندگان آفریننده را نبینی مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه که او برتر از نام و از جایگاه
سخن هر چه زین گوهران بگذرد نیابد بدو راه جان و خرد
…ستودن نداند کس، او را چو هست میان بندگی را ببایدت بست
…پرستنده باشی و جوینده راه به ژرفی به فرمانش کردن نگاه
سعدی در گلستان:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
سعدی در بوستان:
اگر طالبی کاین زمین طی کنی نخست اسبِ بازآمدن پی کنی
…مگر بویی از عشق مستت کند طلبکارِ عهدِ الستت کند
…در این بحر جز مردِ راعی نرفت گم آن شد که دنبال داعی نرفت
…خلاف پیمبر کسی ره گزید که هرگز به منزل نخواهد رسید
مپندار سعدی که راه صفا توان رفت جز بر پی مصطفی
صاحب مثنوی:
بشنو از نی چون شکایت میکند از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
…همچو نی زهری و تریاقی که دید همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
نی حدیث راه پر خون میکند قصههای عشق مجنون میکند
….بند بگسل باش آزاد ای پسر چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزهای چند گنجد قسمت یک روزهای
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد تا صدف قانع نشد پر در نشد
نظامی گنجوی:
حروف کاینات ار بازجوئی همه در تست و تو در لوح اوئی
…تو زانجا آمدی کاین جا دویدی ازین جا در گذر کانجا رسیدی
ترازوی همه ایزدشناسی چه باشد جز دلیلی یا قیاسی
قیاس عقل تا آنجاست بر کار که صانع را دلیل آید پدیدار
مده اندیشه را زین پیشتر راه که یا کوه آیدت در پیش یا چاه
عطارو شبستری ندارند
اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالین
ب: بلاغت دو آیه از سوره مبارکه فرقان
نقش بلافت در تفسیر
الف: ایجاد و افزایش مهارت تفسیر قرآن کریم از جهت مدالیل احوال الفاظ و اسالیبِ معانی.
ب: معرفت تفصیلی به اعجاز بلاغی قرآن کریم و توانایی تشریح آن برای دیگران.
در آیات ابتدایی سوره مبارکه فرقان در یک صفحه و 11 آیه مساله بعثت و تنزیل قرآن کریم بر پیامبر، برخی از صفات الهی، شرک در الوهیت، ادله نفی شرک و مهمترین شبهات اعجاز قرآن و جواب آنها و مهمترین شبهات پیرامون پیامبر و جواب آنها و تهدید منکران قیامت را بیان کرده است !
به عنوان نمونه و برای پی بردن به جهت اعجاز قرآن کریم می توان به بعضی از نکات تفسیربلاغی در آیات زیر اشاره کرد:
وَ قَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ لَوْلَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيرًا أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُورًا؛ و گفتند اين پيامبر را چه شده كه غذا مى خورد؟ و در بازارها راه مى رود؟ چرا فرشته اى به سوى او نازل نشده تا همراه او هشداردهنده ای باشد؟ يا گنجى به طرف او افكنده نمی شود؟ يا باغى كه از آن بخورد، ندارد؟ و ستمكاران گفتند: جز مردى سحر شده را دنبال نمى كنيد. {7-۸/ فرقان]
* مفردات:
مَالِ : اسلوب «ما» استفهام به همراه «لام جاره» در جمله استفهامی برای موارد خلاف متعارف و خلاف اصل به کار رفته و معنای تعجب را می رساند. آنها در واقع از طریق استفهام با این ادات، تعجّب خویش از رسالت آن حضرت را اظهار می کنند؛ حال آیا این تعجّب امری واقعی است یا تظاهر به آن می کنند بحث دیگری میباشد.
هَذَا : تعریف با اسم اشاره به هدف تمییز و تشخیص کامل مجرور میباشد.
«هَذَا» استفاده از اسم اشاه نزدیک به هدف تحقیر میباشد.
و آنها با این تحقیر قصد کوچک نشان دادن آن حضرت در چشم و دل مخاطبین را دارند.
هدف از کوچک نشان دادن در دل مخاطبین دور نگه داشتن آنان از محتوای سخنان آن حضرت است.
الرَّسُولِ : با وجود این که آنها رسالتِ آن حضرت را قبول نداشتند از آن حضرت تعبیر به «الرَّسُولِ» کرده اند؛ و این به دلیل تهکّم و استهزاء میباشد. یعنی مصداق تهکمی برای رسول ساخته و ادعا کردهاند.
و با ذکر عنوان رسول، رسالت آن حضرت را به چالش کشیده اند.
«أکل طعام»: اکل طعام یکی از مهم ترین مظاهر حیات بشری میباشد و آنها با پر رنگ کردن وجهه بشری آن حضرت، قصد بیان منافات و تنافی با وجهه ربوبی و ملکوتی آن حضرت را داشتهاند.
«مشی فی الاسواق»: این عنوان نماد نیازمندی و لزومِ تعامل با سایر افراد بشر میباشد و آنها این عنوان را به قصد تخریب و به چالش کشیدنِ چهره ملکوتی و روحانی آن حضرت آورده اند.
لولا : این عنوان برای توبیخ بر انجام کاری غلط و یا ترک انجام کاری لازم و صحیح میباشد و آنها با این کلمه قصد القاء ترکِ کاری لازم از سوی آن حضرت به مخاطبین را دارند.
الظَّالِمُون : تعبیر به «الظَّالِمُون» برای تضعیف و رد شبهۀ مسحور بودنِ پیامبر میباشد که بعد از آن آورده شده است و خدای تعالی قصدِ بیان آن را دارد.
«نفی و استثناء»: این تعبیر برای دلالتِ بر قصر و بیانِ اهمیتِ مطلب میباشد.
«رَجُلًا» : تعبیر به رَجُلًا برای اشاره به معنای بشر بودن آن حضرت و باز گرداندنِ مفهومِ تنافی بشریت با رسالت در اذهان مخاطبین میباشد.
و تنکیر آن برای تحقیر با اهداف پیش گفته است.
مَسْحُورًا : این عنوان برای اشاره به نوعی بی گناهی آن حضر ت در ادعای دروغینِ رسالت و نوعی احساس ترحم بر ایشان و کنایه از اشتباه مؤمنین در تبعیت از وی میباشد. و هم چنین اشاره به این مسأله دارد که آنها هر چه را از قلمرو درک و فهمِ اندکشان بیرون باشد به سحر و جادو ارتباط می دادند.
* جملات
مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ کافران با اسلوب استفهام تعجبی، تعجّبِ خود را از رسالتِ آن حضرت اظهار داشته و به مغالطهای شبیهِ برهان تمسّک کردهاند که قضیۀ اصلی آن به صورتِ مضمر آورده شده است تا از دسترسِ تفکّر و اندیشه مخاطبان دور نگاه داشته شود و از نقد و نظر آنان در امان باشد؛ چرا که استدلال آنها به این قیاسِ استثنایی بر می گردد: «اگر این شخص پیامبر باشد نباید غذا بخورد و نباید در بازار حرکت کند ولی او هم غذا می خورد و هم در بازار حرکت می کند؛ بنابراین او نمی تواند پیامبر باشد».؛ کافران صغرای قیاس که بیان کننده مغالطه تنافی بشریت و رسالت میباشد را حذف کرده اند تا آن را به صورتی بیان کنند که گویا بر اثر کثرتِ وضوح و بداهت حذف شده است.
لَوْلَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيرًا : کافران مبتنی بر مغالطه تنافی بشریت و رسالت که گذشت، در این جمله با اسلوب توبیخ که انکسار و عذر خواهی توبیخ شونده را در پی دارد و جایگاه او را در دلهای مخاطبین به شدّت پایین می آورد مسأله عدم انزال و انذار ملک و فرشته را مطرح می کنند.
أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كَنْزٌ : کافران با تنزّل توبیخ بر عدم ارسال و انذار ملک و فرشته، توبیخ را به مسأله نیازمندی پیامبر به سایر افراد بشر می کشانند که چرا حداقل گنجی به سوی او افکنده نشده تا از آن ارتزاق نموده و مانند سایر افراد بشر به دیگران وابسته نباشد.
أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا : کافران باز با تنزّل از توبیخِ گذشته، توبیخ را به نیازمندی به سایر افر اد بشر حتی در مورد غذا کشانده اند؛ که چرا پیامبر باغی ندارد که از آن بخورد و حداقل در مسأله غذا مستقل بوده و نیازمند سایر افراد بشر نباشد.
ج : نقد یک شبهه از یکی از درشت گویان
«آیت الله طالقانی پا را فراتر می نهد و در “پرتوی از قرآن” در تفسیر آیه الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ (سوره بقره: 275)، آشکارا میگوید “دیوانگی را ناشی از تماس و تصرف جن و شیطان” دانستن، از عقاید اعراب جاهلی بوده و قرآن به زبان قوم سخن گفته است (و این رأیی است که پاره ای از مفسران جدید عرب هم اظهار داشته اند). وی اصلاً کوششی در تاویل آیه نمی کند و “خطا” را می پذیرد اما مصلحتی را برای ذکر این خطا در قرآن پیشنهاد می کند. اما این سخن نه بدیع است و نه بدعت. جارالله زمخشری معتزلی عین این نظر را هشت قرن قبل از آیت الله طالقانی در تفسیر کشاف بیان می کند و آشکارا می نویسد که “این از عقاید باطل اعراب جاهلی بود که ضربه دیو موجب صرع می شود… قرآن هم بر حسب اعتقاد آنان نزول یافت.” و آلوسی در تفسیر روح المعانی میآورد که این عقیده همه معتزلیان است.
نکته قابل تأمل این است که تفسیر و کلام سیال اسلامی امروز چنان به جمود مبتلا شده که حتی آرای خودی ها را بیگانه میپندارند و گمان می کنند که مستشرقان مخترع آنها هستند و قابل تأمل تر اینکه هیچ کس از گذشتگان معتزله را به این دلیل کافر نخواند. بل پارهای از درشت گویان اشعری نوشتند که این منکران دیو، خود دیو زده و دیوانهاند. مولانا هم در این بیت اشاره به همین نزاع اشعری معتزلی دارد که:
فلسفی مر دیو را منکر شود در همان دم سخره دیوی بود
منبع: سایت رسمی دکتر عبدالکریم سروش.
نویسنده با هوچیگری و زدن تهمت به دیگران که از رفتارهای رایج مخالفان و منکران حقانیت قرآن کریم است میخواهد حرف باطل خویش را به کرسی بنشاند؛ برخی از دعاوی و اکاذیب وی در همین سیاه نامه به شرح زیر است:
- (آیت الله طالقانی پا را فراتر می نهد و در “پرتوی از قرآن” در تفسیر آیه الذی یتخبطه الشیطان من المس (سوره بقره)، آشکارا می گوید “دیوانگی را ناشی از تماس و تصرف جن و شیطان” دانستن، از عقاید اعراب جاهلی بوده و قرآن به زبان قوم سخن گفته است.)
تصریح پرتوی از قرآن:
الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِ، را تمثيل بيمارى صرع و ديگر اختلالهاى روانى، دانستهاند. و در زبان فارسى هم اينگونه بيمارى را ديوانه «گرفتار ديو» مينامند.
دروغ اول: جمله (و قرآن به زبان قوم سخن گفته است.) در متن پرتوی از قرآن نیست.
دروغ دوم: در پرتوی از قرآن نویسنده گزارش داده است که (الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِ، را تمثيل بيمارى صرع و ديگر اختلالهاى روانى، دانستهاند چون عرب اينگونه بيمارىها را اثر مس جن «ديوزدگى» مىپنداشتند.) و اسناد این نظر به دیگران، ظهوری در پذیرش و یا رد آن ندارد.
نویسنده در سه سطر بعد می نویسد: (واقعيت اين تمثيل هر چه باشد، خود تصوير مشهود و زندهايست از اختلالات و حركات ناموزون ربا خواران) که به صراحت بیان می کند که در صحت نظریهای که به دیگران نسبت دادهاند شک دارند.
- (و این رأیی است که پارهای از مفسران جدید عرب هم اظهار داشتهاند).
تصریح پرتوی از قرآن:
بعضى از مفسران جديد، گفتهاند: شايد مس شيطان، اشاره به ميكربى باشد كه در مراكز عصبى نفوذ مىيابد. و شايد نظر بههمان منشأ وسوسه و انگيزنده اوهام و تمنيات باشد، آن گاه كه در انديشه و مغز انسانى رسد و تماس و نفوذ يابد.
دروغ سوم: با وجود تصریح به این که بعضى از مفسران جديد، گفتهاند: شايد مس شيطان، اشاره به ميكربى باشد كه در مراكز عصبى نفوذ مىيابد. و شايد نظر بههمان منشأ وسوسه و انگيزنده اوهام و تمنيات باشد؛ که اصلا با نظریه مس شیطان و دیو معهود سازگاری ندارد بلکه نوعی مجاز در استعمال شیطان و یا توسعه معنایی آن است باز گفته این رای برخی از مفسران جدید است.
- وی اصلاً کوششی در تاویل آیه نمی کند و “خطا” را می پذیرد اما مصلحتی را برای ذکر این خطا در قرآن پیشنهاد می کند.
تصریح پرتوی از قرآن:
واقعيت اين تمثيل هر چه باشد، خود تصوير مشهود و زندهايست از اختلالات و حركات ناموزون ربا خواران و محيطى كه از رباخوارى فراهم ميشود تا شايد چهره واقعى و دورنماى آن را دريابند و انديشناك و چارهياب شوند.
دروغ چهارم: مفسر زبردست با بی اهمیت جلوه دادن حقیقت این تمثیل به اهمیت مساله رباخواری پرداخته و مثال مذکور در آیه شریفه را به تصویر کشیدن مشهود و زندۀ ربا خواری معرفی می کند ولی مدعی دروغگو مینویسد: وی اصلاً کوششی در تاویل آیه نمی کند و “خطا” را می پذیرد.
دروغ پنجم: مدعی دروغ پرداز به تهمت پذیرش خطا در قرآن به مفسر زیر دست اکتفا نمیکند و می گوید: اما مصلحتی را برای ذکر این خطا در قرآن پیشنهاد می کند.
مدعی دروغ پرداز به دعاوی دروغ خود اکتفا نکرده با دروغی بزرگ تر برای تفسیر و کلام سیال اسلامی اشک تمساح می ریزد:
- نکته قابل تأمل این است که تفسیر و کلام سیال اسلامی امروز چنان به جمود مبتلا شده که حتی آرای خودیها را بیگانه میپندارند و گمان میکنند که مستشرقان مخترع آنها هستند و قابل تأمل تر اینکه هیچ کس از گذشتگان معتزله را به این دلیل کافر نخواند. بل پاره ای از درشت گویان اشعری نوشتند که این منکران دیو، خود دیو زده و دیوانه اند. مولانا هم در این بیت اشاره به همین نزاع اشعری معتزلی دارد که:
فلسفی مر دیو را منکر شود در همان دم سخره دیوی بود
خبط اول: مزخرفات و خزعبلات نشان سیلان هیچ علمی نیست.
آوردن مزخرفات و حرفهای غلط توسط افراد بی خبر و یا بی خرد در حوزۀ تفسیر و کلام هرگز دلیل سیلان نیست مانند همین کلام بی پایه زمخشری که دستمایه مزخرفات امروز امثال شما شده است.
خبط دوم: لطفا گرفتار پندار بیگانه پنداری نباشید.
آرای خودیها را کسی بیگانه نمیپندارد بلکه آن را نقد علمی میکند و البته از افراد ناآگاه به مسایل تفسیر، ادبیات عرب و بلاغت توقع میرود حد پا و گلیم خویش نگه داشته به ادعا و دروغ توسل نجسته، عرض خویش محفوظ داشته و زحمت ما ندارند.
جواب شبهه و رد خطا در قرآن کریم: هر یک از مشبه و یا مشبه به ممکن است امر عقلی و یا حسی باشد و عقلی شامل خیالی هم می شود.
[ترجمه]
آنان كه همى ربا خورند برنخيزند مگر همچون كسى كه شيطان با مس خود وى را بهآشفتگى دچار ساخته اين بدان سبب است كه گفتهاند همانا بيع مانند رباست و حال آنكه خدا بيع را روا و ربا را ناروا فرموده پس آنكه پندى آيدش از سوى پروردگارش و باز ايستد براى اوست مال گذشته و كارش با خداست و هر كه باز گردد پس همينها ياران آتشند همينها در آن جاودانند.[1]
پرتوى از قرآن ج2 250
شرح لغات:
…يتخبط: مضارع تخبط: وا داشتن پى در پى يخبط و يا پذيرش خبط، پريشانى در انديشه و راهروى، راه نامستقيم پيمودن، ناموزون قدم زدن در تاريكى و بحال سرگردانى رفتن، بدون انديشه و بينش دست بكارى زدن، چيزى را پايمال كردن.
الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِ- ربا در مقابل انفاق و رباخوار در مقابل منفق است. از اين رو اين آيات با آيات انفاق تناسب تقابل و تضاد دارد: منفق، از خود و علاقه مالى خود ميگذرد و باز و گسترده ميشود و بديگران مايه حياتى ميدهد و آن را چون خون در بدن اجتماع بگردش در مىآورد و استعدادها را شكوفان و چهرهها را باز ميگرداند و روابط را در پايه محبت و پيوستگى دلها و همكارى استوار ميسازد و با دادن مال و فكر و همت خود و بىنظر به پاداش و منت، محيط خرم و مثمر فراهم ميكند: «كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ …».در مقابل، رباخوار كه بىهيچ خدمت و عملى مايه حياتى ديگران را ميمكد و در خود انباشته ميكند و… لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِ، تمثيل و تصويرى از انديشه و روحيه و راه و روش ربا خوار است. چون اين تمثيل، مطلق آمده، نشايد كه فقط درباره آخرت و زندگى واپسين رباخوار باشد. حصر اين تمثيل، إشعار باين واقعيت دارد كه هر كسى را قياميست و قيام رباخوار بدين گونه است. زيرا محركات درونى و استعدادهاى در حال رشد و انگيزههاى نيازمندى، پيوسته انسان را بقيام قواى فكرى و عملى ميدارد و همين كه روى بسوى هدفهاى برتر و در مسير و سنن طبيعى و اجتماعى واقع و هماهنگ شد، با قيام مستقيم و در راه رشد قوا و توليد و مصرف و خير و با قدمهاى ثابت پيش ميرود. و چون رباخوارى، انحراف از اين مسير انسانى و طبيعى است، رباخوار دچار خبط زدگى در انديشه و آشفتگى ميشود. او مال را كه وسيله تحرك و رشد همه جانبه فرد و اجتماع است، چون هدفى ميپندارد كه همى براى جمع و تمركز آن بهر راه كه باشد بايد بكوشد. و نزديكترين راه براى او همين ربا است كه بدون زحمت و خدمت، خون طبقه مولد و كوشا را بمكد و به پيكر ناموزون خود افزايد و استعدادهاى روحيش راكد بماند. و آن چنان خوى سودجويى فكر و مشاعر او را مىگيرد كه انديشه و پروانه خيالش جز در محور آن نمىچرخد و در نظرگاه او مقياس همه ارزشها همين سود ميشود و ميكوشد كه همه مواهب عقلى و انسانى و قوانين و نظامات و معلومات و كار و توليد را براى سود برى خود استخدام كند. و چون روش و منش او با سنن طبيعى و مصالح مردم تضاد دارد و دشمنى قربانى شدگان و ستمزدگان را نسبت بخود احساس ميكند، خوى كينه جويى و بد انديشى نسبت بمردم نيز در او راسخ ميشود. از تركيب خوى سودجويى و كينهتوزى نامحدود، خوى درّندگى و حسد و تملق و عقده حقارت و بزرگ بينى در درونش ريشه ميگيرد. از اين پس ديگر نه بينش روشنى دارد كه راه تعالى و كمال را دريابد و نه و جدان بيدارى كه احساس برحمت و عطف بديگران داشته باشد. پيوسته چهرهاش دگرگون ميگردد. گاه خوى درندگى و قدرتنمايى، گاه زبونى و تملق، تا محيط زندگيش چگونه باشد و با چه كسانى روبرو شود؟ در هر حال، پيوسته در نگرانى و آشفتگى بسر ميبرد و به خود مىپيچد. اين حالات در گفتار و كردار و حركات چشم و دست و پايش نمايان است:
الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِ- رباخوار دد منش و ديوخوى، چون ديوانه ايست كه همى دست و پا ميزند و بدور خود ميگردد- «التخبط، الضرب على غير استواء- تخبط دست و پا زدن نامستقيم و آشفته است» و يا چون شبكورى كه در تاريكى سردرگم است- «هو يخبط خبط عشواء- در تاريكى سردرگم شده و به اين سو و آن سو ميرود».
…«وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً- اموال خود را كه خداوند وسيله قيام براى شما قرار داده بسفيهان ندهيد- از آيه 3 نساء»- و همچنين اشاراتى كه در آيات ديگر آمده- مانند آيات مطففين- كم فروشان.
الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِ، را تمثيل بيمارى صرع و ديگر اختلالهاى روانى، دانستهاند. چون عرب اينگونه بيمارىها را اثر مس جن «ديوزدگى» مىپنداشتند و در زبان فارسى هم اينگونه بيمارى را ديوانه «گرفتار ديو» مينامند. بعضى از مفسران جديد، گفتهاند: شايد مس شيطان، اشاره به ميكربى باشد كه در مراكز عصبى نفوذ مىيابد. و شايد نظر بهمان منشأ وسوسه و انگيزنده اوهام و تمنيات باشد، آن گاه كه در انديشه و مغز انسانى رسد و تماس و نفوذ يابد. واقعيت اين تمثيل هر چه باشد، خود تصوير مشهود و زندهايست از اختلالات و حركات ناموزون ربا خواران و محيطى كه از رباخوارى فراهم ميشود تا شايد چهره واقعى و دور نماى آن را دريابند و انديشناك و چارهياب شوند. اگر اين تمثيل قرآن، در ميان مردم عرب و جاهليت آن زمان كه رباخوارى محدود و محلى بود، نمايش باز و روشنى نداشت، در اين قرن كه سايه تاريك و شوم رباخوارى همه جا گسترده شده و فضاى زندگى را تاريك و انديشهها را مختل ساخته، اين خطوط تمثيل بصورت كامل و عمومى نمايان شده است: اكنون كه رباخواران حرفهاى و پر تجربه و متشكل با وسائلى كه علم و صنعت در دسترسشان قرار داده، همه رشتههاى اقتصاد را بدست گرفته مراكز سودبرى را در سراسر دنيا و هر شهر و روستا در اختيار دارند، برنامههاى استعمارى خود را تا درون انسانها پيش برده و تا مغز و اعصاب استعمارزدهها نفوذ كردهاند تا هر چه بيشتر روانها را تهى و مغزها را پوك و انديشهها را مختل گردانند و تودهها را چنان در دامهاى گسترده و بندهاى رنگارنگشان گرفتار سازند كه مجال هيچگونه انديشه و عاقبتبينى و ارزيابى نداشته باشند و همى بدور خود بپيچند و راه نجاتى نيابند: الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِ. آيا ريشه و منشأ اين همه سرگشتگيها و اختلالهاى عصبى و برخوردها و جنگها جز اين است؟ مگر سرمايه سوزان و جنگ-افروزان دنيا جز همين سود پرستان و رباخواران آزمندند؟ مگر در هر گونه نابسامانى و جنگى، چهره اينها را نميتوان يافت؟ گر چه در زير صدها پرده رنگارنگ و فريبنده و جالب، آن را پنهان دارند. اينها سود برى رباخوارانه را چنان طبيعى و مشروع و از لوازم اقتصاد عصر و مانند هر گونه كار و كسبى مينمايانند كه همه مجذوبها و استعمارزدهها و مسلمان نماها آن را باور كرده و دچار چنين خبط شيطانى شدهاند:
الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل ج1 319
الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاَّ كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (275) يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ (276)
….لا يَقُومُونَ إذا بعثوا من قبورهم[2] إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ أى المصروع. و تخبط الشيطان من زعمات العرب، يزعمون أن الشيطان يخبط الإنسان فيصرع.
و الخبط الضرب على غير استواء كخبط العشواء، فورد على ما كانوا يعتقدون. و المس: الجنون.
و رجل ممسوس، و هذا أيضاً من زعماتهم، و أن الجنىَّ يمسه فيختلط عقله، و كذلك جن الرجل:
معناه ضربته الجنّ، …..
[1] طالقانى، محمود، پرتوى از قرآن، 6جلد، شركت سهامى انتشار – ايران – تهران، چاپ: 4، 1362 ه.ش.
[2] . قال محمود رحمه اللَّه:« يعنى إذا بعثوا من قبورهم … الخ» قال أحمد: قوله و تخبط الشيطان من زعمات العرب، أى كذباتهم و زخارفهم التي لا حقيقة لها، كما يقال في الغول و العنقاء و نحو ذلك. و هذا القول على الحقيقة من تخبط الشيطان بالقدرية في زعماتهم المردودة بقواطع الشرع، فقد ورد« ما من مولود يولد إلا يمسه الشيطان فيستهلّ صارخا» و في بعض الطرق« إلا طعن الشيطان في خاصرته و من ذلك يستهل صارخا إلا مريم و ابنها، لقول أمها: إني أعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم» و قوله عليه السلام« التقطوا صبيانكم أول العشاء فانه وقت انتشار الشياطين، أو لقد عوفيت، إنها ساعة مخرجهم و فيها ينتشرون و فيها يكون الخبتة. قال شمر: كان في لسان مكحول لكنة، و انما أراد الخبطة من الشيطان، أى إصابة مس أو جنون. و قد ورد في حديث المفقود الذي اختطفته الشياطين وردته في زمنه عليه الصلاة و السلام أنه حدث عن شأنه معهم قال: فجاءني طائر كأنه جمل، فتعثرنى، فاحتملني على خافية من خوافيه، إلى غير ذلك مما يطول الكتاب بذكره. و اعتقاد السلف و أهل السنة أن هذه أمور على حقائقها واقعة، كما أخبر الشرع عنها. و إنما القدرية خصماء العلانية فلا جرم أنهم ينكرون كثيراً مما يزعمونه مخالفا لقواعدهم، من ذلك: السحر، و خبطة الشيطان، و معظم أحوال الجن. و إن اعترفوا بشيء من ذلك، فعلى غير الوجه الذي يعترف به أهل السنة و ينبئ عنه ظاهر الشرع، في خبط طويل لهم فاحذرهم، قاتلهم اللَّه أنى يؤفكون.